امدم

ساخت وبلاگ
سلاااام چطورید؟ چه خبرا؟ برنامتون برای شب یلدا چیه؟ من به شخصه عاشق شب یلدایی ام که هممممه دور هم جمع هستید و برای این دورهمی حاضرم هرچقدر لازمه خودمو بزحمت بندازم اما حیف که اینروزها از این جمع ها خبری نیس؛ وقتی خعلی بچه بودم عمه دومی و همسرش برام بهترین آدم ها بودن:) چون همیشه دنبال این بودن خونشون شلوغ باشه و سفره اشون پهن:) اونوقتها وقتی تازه دبیرستانی شده بودم مریم اینا اومده بودن شیراز؛ توو فامیل پدری هیچکس هم سن و سالم نبود چون بابا فرزند آخر خانواده اونم با تفاوت سنی زیاد از باقی خواهر برادراشون هستن؛ به همین خاطر بچه های اونا حدود ۱۰ سالی حالا یکی دوسال بیشتر یا کمتر با من تفاوت سنی داشتن؛  مریم دخترپسرخاله بابا و خب برادرزاده شوهرعمه بود؛ عمه و همسرش علاوه بر اون خوبیا ک گفتم عاشق بچه ها هم هستن؛ مثلا من از عمه یاد گرفتم وقتی یه خانواده مهمونت هستن بچه اون خونواده مهمون ترِ؛ اولین خوراکی قسمت اون فسقله:) اونها ک دیده بودن منو مریم هم سن هستیم و ذوق برای اینکه من یه هم سن پیدا کردم؛ مدام ما دوتا خانواده یعنی ما و برادرشوهرش رو دعوت میکردن که ما باهم رفیق شیم؛ و به وضوح میگفتن: این مهمونی بخاطر شما دوتاست ها یا عمه میگفت: چقدر خوشحالم یه دوست توو فامیل پیدا کردی:) من دختر با راهی هستم و بودم و اصولا آدم ها خب کسی ک هی بهشون آوانس بده دوست دارن اما مریم یه سرتقی خاصی داشت ام امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 14:36

سلام حال و احوال؟ چقدر دلم براتون تنگ شده:) همتونو میخونم ببخشید کامنت باید بزارم اما دچار تنبلی شدم:| پرنسا تو چرا پست نمیزاری؟؟ زیرلفظی میخوای عجقم:)) خسته و داغون و لِه لِه بودم؛ روحی جسمی همه چی بی مهندس بهم خوش نمیگذره اما دلمم ازش گرفته؛ فک کنم سفر هست حالا یا تهرانه و دانشگاه چون یکماهیه نرفته یا بوشهر و چابهار؛ ندانم!!! بدقلق بود خوب شده بود جدیدنی ها اما باز بدقلق شده!!!(فک کنم زیاد باهاش کلنجار رفتم) از دوست هم که بگذریم دوندگی هام زیاد شده؛ یه فیلسوف مسلکی نوشته بود: تلاش کردی؛ شکست خوردی برای خودت دست بزن خیلی ها همین تلاشم نمیکنن؛ نشستم فک کردم و با چهارتا آدم خودمو مقایسه کردم؛ قسمت مُفت خور مغزم میگفت: آره واقعا تلاشهام حتی اگر کم ثمر یا بی ثمرم باشند اما من توو اون تلاش ها کلی تجربه بدست آوردم که اون چهارتا آدمه حتی ذره ای نمیدونن بعد قسمت کمال طلب مغزم میگفت: چرا اون سه تا آدمه دیگه رو نمیبینی که علاوه بر تلاش و تجربه؛ ثمر دادن!!! برو ببین اونا چه کردن. دیگه قسمت باشعور مغزم بهم نهیب زد: پاشو پاشو به حرف این کمال گوش نده؛ برو توو تخت مامان و بابا؛ توو بغل بابایی ات بخواب:) بنده با شوری وافر به همراه شعور خودمو توو نقطه عطف زندگیم جا دادم:) سرمو گذاشتم رو بازوی بابا؛  _مرضیه؛ من بیشتر تو رو دوستدارم یا تو منو!!؟؟ +خب معلومه من _ معلوم شد که خیلی هم عاقل نیسی + باباا امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:25

میپرسم: قبلا عاشق کسی شدی؟ _آره واقعا؟؟؟ کِی؟ کی بوده؟ _ این مال قبل هست جوون بودم؛ دختر یکی از فامیل های مامانم (نه مستقیم توو چشمام نگاه میکنه و نه من شاید با حسادت گوش میدم؛ حرفهای دوتا رفیق هست و بس!) ادامه میدم: خب چرا باهاش ازدواج نکردی؟ _ اونموقع جوون بودم؛ دانشجو بودم؛ اصن نمیشد بهش فک کرد؛ (سریع ادامه میده: الان ازدواج کرده؛ بچه داره آهان؛ مگه چطوری بود؟ ( نمیدونم چرا توو ذهنم منتظر بودم از یه چهره دلربا تعریف کنه) _ مثه تو بود  ( جل الاخالق دختر شمال کجا مثه منه؟! اون خب باید شبیه مهندس باشه؛ سفید و بور) یعنی چی مثه من بود؟؟؟ _ یعنی مثه تو دیگه؛ دختر بامحبت و خوش اخلاقی بود:) . . راستش با جمله آخر دلم خوش شد اما باز خواستم بپرسم که خوشتر شه: هنوزم دوستش داری؟ _ فقط بعنوان فامیل خب قابل احترام و عزیزه (خوب توو این سالها شناختمش چقدر خانواده براش ارزش داره؛ حتی به من توصیه میکنه زیاد به خانوادت بگو دوستتون دارم و این حرفا و خب وقتی داریم با ا.یمو حرف میزنیم و من از دور بلند میگم؛ بابا عاشقتم و بابا هم جوابمو میدن و اونم توو ایمو گوش میگیره کلی خوشش میاد:)   ادامه میدهم جریان عاشقی داداش رو توو ۱۶ سالگی تعریف میکنم و از نگرانی های خواهرانه ام میگم و صحبتهاشو گوش میدم و آخر کلام با لبخند میگه: خواهرِ دلسوز:) امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:25

سلام و صدسلام هر آدمی خصلت بد و خوب زیادی دارد و همه ما بدون اغراق گل از گلمان می شکفد هر وقت کسی ازمان تعریف و تمجید کند:)  اما من هر وقت طرف مقابلم ازم تعریف میکنه هم خوشحال میشوم و هم به ناگاه بخودم فرو می روم و خجالتم را قورت میدهم و دست پاچه میشوم و گاهاً دیده شده شروع میکنم به چرندیات سرهم کردن و توپوق زدن!!! و حتی برمیگردم و میگویم: حالا یکی از بدی هایم را هم بگو!!! آخه دقیقاً در همان لحظه یادم به سخنی از امام علی می افتد که دقیقا مضمونش را نمیدانم اما مثه اینکه خب دوست من کسی است که بدی های من را بخودم بازگو کند تا من درصدد رفع آن کم و کاستی بربیایم:)  اما ای دل غافل!! خوب که بخودم توجه میکنم اصلا دوست ندارم مورد انتقاد بگیرم اما سعه ی صدری دارم البته اگر املای لغت درست باشد!!! شاید از بعد از خواندن کتاب #بیشعوری؛ روی خودم کار کردم که تا فردی از من انتقاد میکند؛ برآشفته نشوم و خوب به حرفهایش فکر کنم چون بنظرم حتی دشمن آدم هم پاری وقتها حرفهای کینه جویانه اش هم باعث پیشرفت فکری و رفتاری آدم میشود؛ روبرویش نشسته ام و راحت رو به رویم دارد از من انتقاد میکنم؛ اولش عصبی و کلافه میشوم راستش اصلن کسی که از من انتقاد میکند هر چقدر هم برایم عزیز باشد در کسری از ثانیه به یکباره به دلم میگویم: دیگر فلانی را دوست ندارم!!! اما در کسر بعدی از ثانیه یادم می آید: ولی این آدم شاید راست بگوی امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:25

سلام احوالتون چطوره؟ شنبه خود را چگونه سپری کردید؟ امیدوارم شروع هفته تون آذین شده به خوبی و خوشی و دلی شاد و سلامتی و خبرهای خوب شده؛ باشد و هرچی شادی که من جا انداختم:) واااااای یعنی روز و شب نداریم از دست همساده روبه رویی؛ در منطقه ای که ما ساکن هستیم خانه ها ویلایی و دو تا سه طبقه هست؛ حالا خانه روبه رویی بنده های خدا بسیااااااار مراعات میکنند و همیشه پرده کشیده و هیچکدامشان در پنجره نمی ایستند؛ کل خانه های مقابل یک پنجره به طرف خیابان دارند و یک پنجره بطرف کوچه؛ اصولا پنجره رو به کوچه را که باز میکنند؛ لااقل در چهارچوب پنجره نمی ایستند و حیاط خانه های مقابل را نگاه کنند!! حالا یک عدد همساده تحفه داریم که خانه اش در کنار خانه روررویی ماست و کاملا کجکی میاد توو پنجره می ایسته!! اه مردک بی ملاحظه:| کل تابستان بدلیل حضور همین تحفه ما اصلا از صبحونه خوری توو حیاط استفاده نکردیم؛ حیاط که پیشکش وضعیت به نحوی بود که در سالن طبقه پایین رو که باز میکردیم تا ته سالن برایشان قابل دید بود؛ چندباری که در باز بود و مینشستم؛ یکهو میدیدم یارو در چهارچوب پنجره روبه این سمت مشغول نظاره و خوردن چای است!!! حالا زنش رو والا ما یکبارم توو این چهارچوب ندیدیم!! شاید بگید از کجا مطمینی به این سمت نگاه میکنه؛ دیدم که تا داره نگاه میکنه میجهیدم آن سمت سالن پذیرایی و اونم سریع از پنجره کنار میرفت!! خب این امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:25

وای دعا کنید اصن حسِ درس خوندن ندارم:((((

فردا فاینال دارم اما دریغ از یک کلام خوندن:|||

باید یکیو بیابم بهم بگه: ببین اینجاش خیلی مهمه ببین اینم حتما میاد 

بعد من یکهو فرو میروم در جوّ یا جوّ فرو میرود در من و خلاصه در هم آمیخته میشویم و لااقل روز امتحان کلامی بخوانم!!

این ترم را بسی شوخی پنداشتم!!!

دوشنبه ساعت ۲۰ و ۲۸ دقیقه نوشت: فاینال رو دادم حالا باید مویه کنان دردکشان بشینم به انتظار اورال:))

بوس بوسی مهربونا

امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 77 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:25

بگذار سر به سينه من تا كه بشنويآهنگ اشتياق دلي دردمند راشايد كه پيش ازين نپسندي به كار عشقآزار اين رميده سر در كمند رابگذار سر به سينه من تا بگويمتاندوه چيست عشق كدامست غم كجاستبگذار تا بگويمت اين مر امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 64 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:25

بعد از کلی ناز و ادا زندگی باز داره مسیر روتین خودش رو پیش میبره؛ مدتهاست برای اینکه بتونم زندگی ای اکتیو و پرفعالیت داشته باشم حسابی خودمو مشغول کردم؛ راستش از زمانی که فکر ازدواج داداش بزرگه پیش اومد بیشتر به خودم فکر کردم, شاید من همیشه توو همین خونه باشم و بابام به پسرها گفته اگر دور از جونش نبود؛ و من قسمتم نبود که ازدواج کنم و دختر این خونه بودم؛ تمام ارث و میراث به سه قسمت مساوی تقسیم میشه و پسرها موظف اند خانه و ماشین در اختیار من بگذارند و خب با حقوق بابا زندگی کنم؛ وقتی که این حرف توو خونه ما زده شد؛ ترسی عمیقی همه وجودم رو گرفت؛ ترس از تنهاا موندن؛ نبود بابا و رفتن داداش ها سر خونه و زندگیشون؛ترس از سربار زندگی کسی بودن حتی اگر اون فرد برادر یا بردرهام باشه؛ترس از عوض شدن جایگاهم بلاخره من فرزند ارشد این خونه هستم پس باید توو همه چیز ارشد باشم, در اخلاق در تحصیلات در مهربونی در جلوتر بودن توو ابین زندگی ؛ در همممممه چیزهای خوب؛؛ بغض شد این حرف اما نبارید بلکه شد مثه یه گلوله و تلاش این روزهای منو بیشتر کرد؛ تلاش و این در به اون در زدن برای پیدا کردن یه کار ثابت نه از این کارهای پروژه ای و شرکت های خصوصی دو زاری!! که دقیقا تا همین یکسال پیش درگیرشون بودم و بعد از 3 سال فهمیدم این کارا برای من کار نمیشم البته خب بی فایده هم نبودن الان خواه ناخواه من سه سال سابقه کار دارم ا امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 56 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:25

میدونید اصن من میگم مَرد باااااید چهارشونه و قد بلند باشه که قشنگ بین بازوهاش جا شی!! مرد کوتاه و لاااغر اصن خوب نیس:)))) ( باعرض پوزش از باقی آقایون) سلام ملکم احوالتتون چطوره؟ بَه که چه شنبه خوشی رو من شروع کردم:) این هفته باید تا وقت دارم به دوخت و دوزهام برسم به برنامه ریختن برای خوراکی و چیدمان میز شب یلدا برسم؛ هرروز صبح برم بدووم:) هوای شیراز محشرررررِ و عجیب جای تک تک دوستان خالیست به مهندسم گفتم بیا شیراز هوا خوبه ها؛ اما چه بگویم که نگویم غم از دل برود:| صبح که هوا بارون زده و دلبرانه بود و من بسی انرژی گرفتم از دوییدن:) امروز صبح هم دووییدم هم باشگاه رفتم و آخر تایم کلاسم کلی کِل و جیغ و رقص و قرتی بازی درآوردیم به بهاااااانه ی مدال آوردن مربی در مسابقات کشوری:) مربی جان هم سن و سال مامانم هست؛ زنی پر انگیزه و پرتلاش و زرررنگ و البته اصفهانی:* البته خودشون معتقدند بیشتر شیرازین تا اصفهانی چون از ۱۸ سالگی ازدواج کردن و اومدن شیراز و درس خوندن و بچه دار شدن و .....و بیشتر عمرشون شیراز بودن و هستند:) منم همیشه به شوخی میگم: نه تروخدا شومو همون اصفهانی بمون فردا یهو مدعی میشن که دیدین گفتیم حافظ اصفهانیه فقط عین فلانی یه مدت شیراز بوده!!!  و همه بچه ها باهم: والااااااااا:))))) خلاصه که بسی مشعوف و شادمانم:) زبانمم نمره ام عالی شد و به ترم بعد رجعت کردم:) و پیرو پست قبل خوب امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 72 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:25

سلااااام و صدسلام همونطور که خواننده های قدیمی میدونن دوشنبه ها برای من حکم یه مرد جنتلمنِ عاشق رو داره:)  روز شانس ما تیرماهی هاست:))) شنبه که گفتم چطور شروع شد؛ دیروزمم خعلللللی عالی بود؛ یک عالم کار داشتم و چه خوب که انقدر کار داشتم؛ رفتم و تمام خریدهامو انجام دادم؛خریدم که میدونید چقدر به آدم انگیزه میده:* امروزم صبح اول صبح باشگاه بودم و بعدشم یکی از کلاس های فرهنگسرا رو با اجازه مدیریتِ عامل؛ کلیدشو برداشتیم و با زر زر نشستیم به الگو کشیدن و بُرش زدن و کوک زدن و الان تموم شد و من لباس رو دادم زر زر برام ریشه بندی کنه؛ فردا باشگاه بیاره و منم دیگه بدوزم و حتما میزارم اینجا نظر بدهید:) زر زر ۵ سال از من بزرگتره و خیلی دخترک خوش اندام و خوش پوشی هست؛ با وجود دوتا زایمان اندامش هنوز ورزشی و عالی حفظ شده؛ از نیمه پارسال وارد باشگاه ما شد و خعلی باهم چفت شدیم و بعدشم پیشنهاد کلاس خیاطی داد که خب الان دوماهه میریم و به همین خاطر بیشتر باهم در تماسیم:) بانویی دقیق و نکته بنویس هست؛ برعکس من که همیشه توو کلاس فقط در حال شنیدنم اون در حال نوشتن هست:) حالم باهاش خوشه و توو دوستی هم حال خوب مهمه ولاغیر:) آهان خعلللللیم شوور دوسته؛ هررررررکاری میخواد انجام بده اولش اسم شوهرم میاد بعد باقی جمله بسته میشه:))) و اما بعدازظهرم برنامه رسیدگی بخودم دارمممم بدلیل اینکه فردا توو باشگاه برنامه شب امدم...
ما را در سایت امدم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1because-ramshme بازدید : 65 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 22:25